موجب خجالت فراهم آوردن. کسی را شرمسار کردن. موجب شرمساری کسی شدن. شرمسار کردن. شرمگین کردن. چون: معلم در حضور شاگردان شاگرد تنبل را خجالت داد. و یا: پاسبان با نشان دادن مال دزدی شده دزد را خجالت داد
موجب خجالت فراهم آوردن. کسی را شرمسار کردن. موجب شرمساری کسی شدن. شرمسار کردن. شرمگین کردن. چون: معلم در حضور شاگردان شاگرد تنبل را خجالت داد. و یا: پاسبان با نشان دادن مال دزدی شده دزد را خجالت داد
خجالت کشیدن. تحمل خجالت کردن. کسب خجالت کردن: باندازۀ بود باید نمود خجالت نبرد آنکه ننمود و بود. سعدی (بوستان). گربقیامت رویم بی خرو بار عمل به که خجالت بریم چون بگشایند بار. سعدی. قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم. حافظ
خجالت کشیدن. تحمل خجالت کردن. کسب خجالت کردن: باندازۀ بود باید نمود خجالت نبرد آنکه ننمود و بود. سعدی (بوستان). گربقیامت رویم بی خرو بار عمل به که خجالت بریم چون بگشایند بار. سعدی. قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم. حافظ
فرصت دادن: به مجرمان در بیگانگی مزن زنهار مجال رخنه به ناموس اتحادمده. طالب آملی (از آنندراج). ، جولانگاه دادن. میدان دادن: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 22)
فرصت دادن: به مجرمان در بیگانگی مزن زنهار مجال رخنه به ناموس اتحادمده. طالب آملی (از آنندراج). ، جولانگاه دادن. میدان دادن: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 22)